loading...
بهترین سایت سرگرمی
رضا بازدید : 205 پنجشنبه 19 اسفند 1389 نظرات (0)

میان این همه آدم‌های جورواجور آنقدر احساس تنهایی می‌کنم که گاهی گلویم می‌خواهد از بغض پاره شود. کاش در جای دیگری به دنیا امده‌ بودم. چه دنیای عجیبی‌ست. من اصلاً کاری به کار هیچ‌کس ندارم و همین بی‌آزار بودن من و با خودم بودنم باعث می‌شود همه درباره ام کنجکاو باشند. نمی‌دانم چطور باید با مردم برخورد کرد. وقتی تفاوت‌ها را می‌بینم، مغزم پر از سیاهی و ناامیدی می‌شود و دلم می‌خواهد بمیرم. بمیرم و دیگر قدم به تالار فارابی‌نگذارم و آن مجله‌ی بیست و پنج ریالی فردوسی را نبینم. در این مدت این را فهمیده‌ام که تا به خودِ آزاد و راحت و جدا از همه‌ی خودهای اسیرکننده‌ی دیگران نرسی به هیچ چیز نخواهی رسید. تا خودت را درست و تمام و کمال در اختیار آن نیرویی که زندگی اش را از مرگ و نابودی انسان می‌گیرد نگذاری ،موفق نخواهی شد که زندگی خودت را خلق کنی ...بدی‌های من به خاطر بدی کردن نیست. به خاطر احساس شدید خوبی‌های بی‌حاصل است. می‌خواهم به اعماق زمین برسم. عشق من آن‌جاست، در آنجایی که دانه‌ها سبز می‌شوند و ریشه‌ها به‌هم می‌رسند و آفرینش، در میان پوسیدگی خود را ادامه می‌دهد. گویی بدن من یک شکل موقتی و زودگذر آن است. می‌خواهم به اصلش برسم. می‌خواهم قلبم را مثل یک میوه‌ی رسیده به همه‌ی شاخه‌های درختان آویزان کنم 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    رضا
    رضا

    آمار سایت
  • کل مطالب : 582
  • کل نظرات : 26
  • افراد آنلاین : 10
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 134
  • آی پی دیروز : 359
  • بازدید امروز : 145
  • باردید دیروز : 489
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 648
  • بازدید ماه : 1,149
  • بازدید سال : 3,918
  • بازدید کلی : 402,872